تو مهی مثل حقیقت مهربونی مث رویا چه قدر تازه و پاکی مث یاسای تو باغچه مث اون دیوان حافظ که نشسته لب طاقچه تو مث اون گل سرخی که گذاشتم لای دفتر مث اون حرفی که ناگفته می مونه دم آخر تو مث بارون عشقی روی تنهایی شاعر تو همون آبی که رسمه بریزن پشت مسافر مث برق دو تا چشمی توی یک قاب شکسته مث پرواز واسه قلبی که یکی بالاشو بسته مث اون مهمون خوبی که میآد آخر هفته مث اون حرفی که از یاد دل و پنجره رفته مث پاییزی ولیکن پری از گل های پونه مث اون قولی که دادی گفتی یادش نمی مونه تو مث چشمه آبی واسه تشنه تو بیابون تو مث یه آشنا تو غربت واسه یه عاشق مجنون تو مث یه سرپناهی واسه عابر غریبه مث چشمای قشنگی که تو حسرت یه سیبه چشمه ی چشمای نازت مث اشک من زلاله مث زندگی رو ابرا بودنت با من محاله یک روزی بیا تو خوابم بشو شکل یک ستاره توی خواب دختری که هیچ کس و جز تو نداره تو یه عمر می درخشی تو یه قاب عکس خالی اما من چشمام رو دوختم به گلای سرخ قالی تو مث بادبادک من که یه روز رفت پیش ابرا بی خبر رفتی و خواستی بمونم تنهای تنها تو مث دفتر مشقم پر خطای عجیبی مث شاگردای اول کمی مغرور و نجیبی دل تو یه آسمونه دل تنگ من زمینی می دونم عوض نمی شی تو خودت گفتی همینی تو مث اون کسی هستی که میره واسه همیشه التماسش می کنی که بمون اون میگشه نمیشه مث یه تولدی تو مث تقدیر مث قسمت مث الماسی که هیچ کس واسه اون نذاشته قیمت مث نذر بچه هایی مث التماس گلدون مث ابتدای راهی مث اینه مث شمعدون مث قصه های زیبا پری از خوابای رنگی حیفه که پیشم نمونن چشای به این قشنگی پر نازی مث لیلی پر شعری مث نیما دیدن تو رنگ مهره رفتن تو رنگ یلدا بیا مثل اون کسی شو که یه شب قصد سفر کرد دید یارش داره میمیره موند ش و صرف نظر کرد